مهلت بده مي روم... فقط پايت را بلند كن... غرورم را جمع كنم...
خدا جون میشه یواشکی بهم بگی .... اونی که ازش بی خبرم چه حالی داره...؟! ... توروخدا همه جا مراقبش باش گاهی خسته می شوی.. کم می آوری.. نه می توانی خودت را به خواب بزنی؛ و نه توان بیدار ماندن داری.. ترس از دست دادن آدم هایی که دوستشان داری بغض می شود توی گلویت.. آنوقت پناه می بری به سکوتت و دم نمی زنی، مبادا که بترکد این بغض لعنتی... تمام تنم می لرزد، از زخم هایی که خورده ام.. من از دست رفته ام، شکسته ام.. می فهمی؟؟ به انتهای بودنم رسیده ام؛ اما اشک نمی ریزم.. پنهان شده ام پشت لبخندی که درد می کند... جـــــدا که شدیم؛ هر دو به یک احســـاس رسیدیم.. تو به "فراغـــــــــــت" و من به "فراقــــــــــــت".. یک حرف که مهم نیست... هـــمــیــشــه نــــه
هیچ کس منو دوســــــــت نداره منظورش از هیچ کــــس ، یک نفــــــــر بیشتر نیست… همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…
سهراب گفتی: چشمها را باید شست... شستم ولی.............! گفتی: جور دیگر باید دید............ دیدم ولی............! گفتی زیر باران باید رفت.... رفتم ولی.....! او نه چشمهای خیس و شسته ام را... نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید!!!!! فقط زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده !!! چقـــدر کم توقع شده ام ….
نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی، شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد !!!!!!! به مردان اینجا نگاه مکن… اسمشان مرد است من اگر خوردم زمین به نامردی همین مردان بود… زمین مرد بود که مرا بلند کرد … خودت را زمین بزن ؛ اما دست مردان اینجا را نگیر هنــوز بـه دیـــدار خــدا میــرونـد... خــدایـی کـه در یــک مکــعب سنــگی خــود را حبـس کـرده خــدا همیــن جـــاســت ، نیــازی بــه سفــر نیســت خــدا همــان گنجشــکی اســت کــه صبـــح بــرای تــو مــی خــوانــد ، خــدا در جــملـه ی " عجــب شــانسـی آوردم " اســت خــدا خیلــی وقــت اســت کــه اســباب کشــی کـــرده و آمــده نــزدیـک مــن و تــو خــدا را 7 بــار دور زدی .. یــا زیــر بــاران کنـــارش قــدم زدی ؟ خــدا همیـــن جــاســت نــه در عــربستــان ! خــدا زبــان مــادری تــو را مــی فهمــد ، نــه عــربی خـــدایــا دوســتـت دارم
چه به راحتی رفتی و تمام من را با خود بردی
من تنها ، تمامم تو شد
تمامت را بالا آوردم ،
تکه تکه ، من از دست رفته را به خودم کوک زدم
درد کشیدم و تمام تورا بالا آوردم
درد کشیدم و تمام من از دست رفته را به خود پیوند زدم
درد کشیدم و تنها درد کشیده می فهمد درد کشیده را
تمامم بی حس است
تمام احساسم را برای تو خرج کردم و تمامم بی حس است
قفل قفلم
هیچ جای بدنم تکان نمی خورد
بی حس حسم
تنها مغزم که تا به حال کار نمی کرد کار افتاده است
این همه خاطره را یکجا از رو می خواند و مرور می کند
لحظه به لحظه
فکر به فکر
خیال به خیال
درد به درد
درد دارم و تمام بدنم بی حس است
این نبودت نیست که درد دارد
خاک بر سرم
من چقدر احمق بودم
تمام چیزی که اینقدر درد دارد
همین است
که من چقدر احمق بودم.....
ولــــی گـــاهـــی
مــیــان بـــودن و خـــواســتـن
فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد
یه وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه
کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی
ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی ...
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |